دنیا ، دنیای ریاضیات است!

وقتی عشق را تقسیم کردند تو خارج ِ قسمت من شدی!

دنیا ، دنیای ریاضیات است!

وقتی عشق را تقسیم کردند تو خارج ِ قسمت من شدی!

خدا رو شکر...

خوشی؟ 

بدون من؟؟ 

خدا رو شکر...

چه کرده ای با من ...؟

که این روز ها

تو را ...

فقط به اندازه ی یک اشتباه میشناسم...!!

خواب شیرین...

ایـن جاهای خالی که نبودنت را به رُخم می کشند...
چه می دانند!
فرهادت شده ام با تمام زنانگی ام!
و چه شب ها کـه خواب شیرینت را نمی بینم...!

دزد ...

دست سرنوشت را بـایـــــــد قطــــــــع ڪـــــــرد !

او دزد ” آرزوهـــــــاے ” مـن اســــــت

نمـــیتوان...

چقـــدر زیـــادی !


آنقــــدر که نمـــیتوان ...


تمــــام ِ تـــو را خیـــال کــــرد !

تآبـ

בلَمـ تآبـ میخوآهـَב  وَ یڪ هُل مُحڪَمـ ...!

 تـآ هـُـرے بریــزَב پـآییـن !!!

 هـَر چـہ رآ בر خوُבش تَلَنبــآر ڪَرבه...

پاسخ مانا جون...

مانا جان از اینکه به وبلاگ سر میزنی ومطالب رو با دقت خوندی ممنون.  

 

در مورد اون داستان که برام کامنت گذاشته بودی: 

نوشتین144 پله و 7 طبقه!!!
خب...چطوری میشه؟
144/7تقریبا میشه بیستاوخورده ای
بعد این خورده ای پله چطوری بین این طبقات تقسیم میشه؟
شاید140تاباشه وهر طبقه 20تاپله!!
اشتباه کجاس؟  

 

در مورد پله ها باید بگم: 

توی داستان ساختمان اداره از طبقه همکف بی شروع می شه  

بعد همکف جی بعد طبقه اول تا هفتم  !

که برای رسیدن به طبقه هفتم باید هشت تا هجده تا پله را طی کنی.

عاشقـــانـــــه ها...

مـــــــن عاشقـــانـــــه هایـــــــم را 

روی همیـــــــــن دیـــــــــوار مجـــازی می نویســــــــم !

از لــج تــــــــو!

از لـــج خــــــــودم !

که حاضـــــــر نبــودیــــــــم یک بار

ایـــــــن هــــا را واقعـــــــی بــه هـــم بگوییــــــــم!

پاسخ به کامنت دوستی!

دوستی با اسم مستعار آموس برام کامنتی گذاشته که حس میکنم از سر تعصبش به قلم و هنر خواسته درد دلی یا بهتر بگم دغدغه اش را یادآور شه! بنا به اینکه کامنتارو نمیتونم تایید کنم امااین بار مجبورم پاسخ خودمو اینجا بزارم که نه از سر توجیه و یا رفع تکلیف و یا خدایی نکرده توهین به این دوست عزیز، بلکه شاید کسی از دوستان همیشگی این وبلاگ هم، چنین به خاطرش خطور کرده باشه!

(سلام ترانه خانوم عزیز

شما مدیر این وبلاگ هستی؟؟؟

این چه وضعه مدیریت وبلاگه؟؟

به نظر من شما باید بری یه فروشگاه لوازم لوکس زنونه رو مدیریت کنی نه یک وبلاگ عاشقانه رو!

برو یه مغازه کرایه کن و لباس و لوازم آرایش زنانه بفروش و بذار یه آدم بزرگ وبلاگ رو اداره کنه.

با تقدیم احترامات )

 

آموس عزیز بی شک به دقت پستهای این وبلاگو مطالعه نکردید که اینطوری قضاوت میکنید .از نظر من فضاهای هنری و شعر نباید به گونه ای انحصاری در بیاد. خود شاعر و شعر که حرفی از روی احساسه نباید در بند قوانین خشک قرار بگیره چرا که رسالت هنر آزادی و رهایی از زنجیرهای خود ساخته است و خواننده از هرنوع و تبار و عقیده و هر گروهی که باشه اگر شعر، شعر باشه با اون همراه میشه! اصلا رسالت این وبلاگ همینه و باید عرض کنم تک تک دوستان خوبی که بواسطه این وبلاگ با من آشنا شدن هیچگاه با دعوت اینجا نیومدن و همگی اینجا رو متعلق به خودشون میدونن، همان گونه که هست… 

راجع به پیشنهاد فروشگاهی که دو بار بر دایر کردنش تاکید فرمودین هم باید عرض کنم، قبلا صورت پذیرفته و اتفاقا فروشگاهی به شرح مذکور دارم و هیچ ربطی بین این وبلاگ و آنجا نمی بینم!!!

چشم ظاهر بین بر آزار است وای ار بنگرد

این گلستــانها که پنهان زیر خارستان ماست

عذر اینجانب را بپذیرید...

سلام دوستان

ببخشید که نمی تونم کامناتونو تایید کنم

درمورد لینک هم که خودتون بهتر میدونین ...  

بعضی از دوستان آدرس وبلاگشون اشتباهه و من نمیتونم بهشون سر بزنم

خواهشا با دقت بیشتری آدرسارو بنویسن ، ممنون میشم.  

از تمامی دوستان که وقت میزارنو به این وبلاگ سر میزنن کمال تشکرو دارم

ممنون از حضورتون

تـمـامــ روز و شـبــ مـنــ ...

گـاه בلـمــ مےـگـیرב

گـاه زטּـבگــے ســخـتــــ مےـشـوב

گـاه تـטּـهـا , تـטּـهـایـے آرامـشــ مـے آورב

گـاه گـذشـتـهـ اذیـتـمـ مـیـکـنـב

ایـטּ `گـاه هـا`... گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـبــ مـنــ مےـشـو טּـב

آטּـوقـت بـغـض گـلـویـم را مـےـگـیـرב !

בرسـت مـثـل هـمےــטּ روزـها ...

ﻓﻘﯿﺮ!

ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻓﻘﯿﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯼ

ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭘﻮﻝ ﺍﺳﺖ . . .

نمیدانست...

به خیالم هستم اما رفته بودم !

رو که گرداندم ...

در انتهای راه من بودم که میرفت...

و روحم هنوز پا می فشُرد بر ماندن

نمیدانست...

مِه که فرو نشیند تنهاست !
 

ایمان ...

هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست؛

زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد؛

ای کاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم ...