دنیا ، دنیای ریاضیات است!

وقتی عشق را تقسیم کردند تو خارج ِ قسمت من شدی!

دنیا ، دنیای ریاضیات است!

وقتی عشق را تقسیم کردند تو خارج ِ قسمت من شدی!

ماهی قرمز مُرده. . .!



هنوز برایت مینویسم!


درست شبیه کودکی نابینا


که هر روز برای ماهی قرمز مُرده اش غذا میریزد . . .!


421665_179130218856723_100002792376747_1


از ان روز به دنیا بی اعتماد شدم که...


دستم را کبریتی سوزاند که نوشته بود :


بی خطر!


moved_pic_cmatheme_blogfa_com_19_.gif

تکه تکه!


دل بستن و دل کندن مثل برچسبی است...

که به جلد کتاب می زنند!

میتوان آن را کند...

اما تکه تکه می شود!

عصر ارتباطات!

میگن عصر

عصر ارتباطاته

چرا دروغ میگن
؟!


کی با کی در ارتباطه ؟

همه تنهایند ...
3e8571feb70eef81525cde38be6b09c1.jpg

التماس دعا...


امشب درهمه!

سوا نمیکنن...

ماهی های سیاه رو هم میخرن!


(التماس دعا در این شبهای عزیز)

کجا جستجو کنم؟؟!


این روزهاشبیه پازلی شده ام با تکه های گم شده!


کسی نمی تواند بچیند قطعه های باقیمانده ی مرا!


نمی دانم آخر کجا جستجو کنم


تکه های گمشده ام را؟؟!!


دلم سوخت!


دلم سوخت!

به حال پسرکی که وقتی گفتم :

کفش هایم را خوب واکس بزن . . .

گفت :

خاطرت جمع باشد مثل سرنوشتم سیاهش میکنم!


http://img.tebyan.net/Medium/1392/04/74d881dcb1494c7083b909cd2c606820.jpg

خدا ما را می بیند!


برای انسان شدن کافیست فقط به این یقین برسیم که


هر کاری که انجام میدهیم


خدا ما را می بیند!

دلتنگی!

فصل عوض می‌شود 


جای آلو را خرمالو می‌گیرد... 


جای دلتنگی را دلتنگی!

ماهی!

گاهی عمیقاً مایلم ماهی باشم!


ماهی حافظه اش هشت ثانیه است !


بی هیچ « خاطره » ای . . .


هیچ !

مـیـفهــمی چـــــه میگویــــم؟؟!!!

هــــوا را هــــــر چــــقــدر نفـــــس بــکــشـــی

بـــاز هــــــم بـــرای کــشیــدنش بـــال بـــال میزنی!

مــثـــل تـــــــــــــو!

کـــه هـــر چــــقدر کـــه بــاشــی...

بــاز بــاید بـــاشی!

مـیـفهــمی چـــــه میگویــــم؟؟!!!

بـــــــــــــودنـــت مهــــــــــــم ­ اســـت...!!!

دنیا!

دنیا اگر مردانگی سرش میشد ...

که نامش دخترانه نبود !


من و دلم...


میگم هیس هیچی نگو !

دلم میگه نمیشه نگم دق میکنم

میگم هر حرفی رو که نباید به زبون بیاری!

میگه این یکیو نمیتونم نگم...

میگم باشه بابا بگو !

من و دلم با هم میگیم :

" دلم برات تنگ شده"

ســخـــتـــه...!!

تنهایی رفتن سخت نیست ولی...  


 مااینهمه راه رو باهم اومدیم!  


 تـــنهـــایـــی بـــرگــشــتـــن ســخـــتـــه...!!

خدا رو شکر...

خوشی؟ 

بدون من؟؟ 

خدا رو شکر...

چه کرده ای با من ...؟

که این روز ها

تو را ...

فقط به اندازه ی یک اشتباه میشناسم...!!

خواب شیرین...

ایـن جاهای خالی که نبودنت را به رُخم می کشند...
چه می دانند!
فرهادت شده ام با تمام زنانگی ام!
و چه شب ها کـه خواب شیرینت را نمی بینم...!

دزد ...

دست سرنوشت را بـایـــــــد قطــــــــع ڪـــــــرد !

او دزد ” آرزوهـــــــاے ” مـن اســــــت

نمـــیتوان...

چقـــدر زیـــادی !


آنقــــدر که نمـــیتوان ...


تمــــام ِ تـــو را خیـــال کــــرد !

تآبـ

בلَمـ تآبـ میخوآهـَב  وَ یڪ هُل مُحڪَمـ ...!

 تـآ هـُـرے بریــزَב پـآییـن !!!

 هـَر چـہ رآ בر خوُבش تَلَنبــآر ڪَرבه...

پاسخ مانا جون...

مانا جان از اینکه به وبلاگ سر میزنی ومطالب رو با دقت خوندی ممنون.  

 

در مورد اون داستان که برام کامنت گذاشته بودی: 

نوشتین144 پله و 7 طبقه!!!
خب...چطوری میشه؟
144/7تقریبا میشه بیستاوخورده ای
بعد این خورده ای پله چطوری بین این طبقات تقسیم میشه؟
شاید140تاباشه وهر طبقه 20تاپله!!
اشتباه کجاس؟  

 

در مورد پله ها باید بگم: 

توی داستان ساختمان اداره از طبقه همکف بی شروع می شه  

بعد همکف جی بعد طبقه اول تا هفتم  !

که برای رسیدن به طبقه هفتم باید هشت تا هجده تا پله را طی کنی.

عاشقـــانـــــه ها...

مـــــــن عاشقـــانـــــه هایـــــــم را 

روی همیـــــــــن دیـــــــــوار مجـــازی می نویســــــــم !

از لــج تــــــــو!

از لـــج خــــــــودم !

که حاضـــــــر نبــودیــــــــم یک بار

ایـــــــن هــــا را واقعـــــــی بــه هـــم بگوییــــــــم!

پاسخ به کامنت دوستی!

دوستی با اسم مستعار آموس برام کامنتی گذاشته که حس میکنم از سر تعصبش به قلم و هنر خواسته درد دلی یا بهتر بگم دغدغه اش را یادآور شه! بنا به اینکه کامنتارو نمیتونم تایید کنم امااین بار مجبورم پاسخ خودمو اینجا بزارم که نه از سر توجیه و یا رفع تکلیف و یا خدایی نکرده توهین به این دوست عزیز، بلکه شاید کسی از دوستان همیشگی این وبلاگ هم، چنین به خاطرش خطور کرده باشه!

(سلام ترانه خانوم عزیز

شما مدیر این وبلاگ هستی؟؟؟

این چه وضعه مدیریت وبلاگه؟؟

به نظر من شما باید بری یه فروشگاه لوازم لوکس زنونه رو مدیریت کنی نه یک وبلاگ عاشقانه رو!

برو یه مغازه کرایه کن و لباس و لوازم آرایش زنانه بفروش و بذار یه آدم بزرگ وبلاگ رو اداره کنه.

با تقدیم احترامات )

 

آموس عزیز بی شک به دقت پستهای این وبلاگو مطالعه نکردید که اینطوری قضاوت میکنید .از نظر من فضاهای هنری و شعر نباید به گونه ای انحصاری در بیاد. خود شاعر و شعر که حرفی از روی احساسه نباید در بند قوانین خشک قرار بگیره چرا که رسالت هنر آزادی و رهایی از زنجیرهای خود ساخته است و خواننده از هرنوع و تبار و عقیده و هر گروهی که باشه اگر شعر، شعر باشه با اون همراه میشه! اصلا رسالت این وبلاگ همینه و باید عرض کنم تک تک دوستان خوبی که بواسطه این وبلاگ با من آشنا شدن هیچگاه با دعوت اینجا نیومدن و همگی اینجا رو متعلق به خودشون میدونن، همان گونه که هست… 

راجع به پیشنهاد فروشگاهی که دو بار بر دایر کردنش تاکید فرمودین هم باید عرض کنم، قبلا صورت پذیرفته و اتفاقا فروشگاهی به شرح مذکور دارم و هیچ ربطی بین این وبلاگ و آنجا نمی بینم!!!

چشم ظاهر بین بر آزار است وای ار بنگرد

این گلستــانها که پنهان زیر خارستان ماست

عذر اینجانب را بپذیرید...

سلام دوستان

ببخشید که نمی تونم کامناتونو تایید کنم

درمورد لینک هم که خودتون بهتر میدونین ...  

بعضی از دوستان آدرس وبلاگشون اشتباهه و من نمیتونم بهشون سر بزنم

خواهشا با دقت بیشتری آدرسارو بنویسن ، ممنون میشم.  

از تمامی دوستان که وقت میزارنو به این وبلاگ سر میزنن کمال تشکرو دارم

ممنون از حضورتون

تـمـامــ روز و شـبــ مـنــ ...

گـاه בلـمــ مےـگـیرב

گـاه زטּـבگــے ســخـتــــ مےـشـوב

گـاه تـטּـهـا , تـטּـهـایـے آرامـشــ مـے آورב

گـاه گـذشـتـهـ اذیـتـمـ مـیـکـنـב

ایـטּ `گـاه هـا`... گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـبــ مـنــ مےـشـو טּـב

آטּـوقـت بـغـض گـلـویـم را مـےـگـیـرב !

בرسـت مـثـل هـمےــטּ روزـها ...

ﻓﻘﯿﺮ!

ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻓﻘﯿﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯼ

ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭘﻮﻝ ﺍﺳﺖ . . .

نمیدانست...

به خیالم هستم اما رفته بودم !

رو که گرداندم ...

در انتهای راه من بودم که میرفت...

و روحم هنوز پا می فشُرد بر ماندن

نمیدانست...

مِه که فرو نشیند تنهاست !
 

ایمان ...

هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست؛

زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد؛

ای کاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم ...

چگونه بی تو نگیرد دلم!

گفتم بترس از غم آینده ای که من
جایی در آن زمانه ندارم کنار تـو

حالا رسیده نوبت آن روزهــــــای تلخ
“نفرین به روزگار من و روزگار تو”

عــیبی ندارد اینـــکه فقـــط مــــا نبوده ایم
هر چه دلت بخواهد از این دست رفته اند

من ، عاشـــق تو هستم و تو همـــچنان بمـــــان
من گریه می کنم تو ولی… ها… بگو… بخند

تــا اطّـلاعِ ثــانــوی...

تقــویمِ امـسال هـــم بـا تقـــویــمِ پــارسال 


هیـــچ فــرقـی نمیـــکند! 


وقتـی زنـــدگی تــا اطّـلاعِ ثــانــوی 


تعــطــــــیل اسـت !

تولدم مبارک نیست!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یعقوب...

و خداوند خواست
که یعقوب نبیند یک عمر...
شهر بی یارمگر

ارزش دیدن دارد؟؟!

سیاهپوش...

روزگار... میخندی؟!

 

کمی حرمت نگه دار...

 

مگر نمی بینی " سیاهپوش " آرزوهایم هستم‎…

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

به من بگو چرا ؟؟؟؟؟؟

خدایِ من .. به من بگو چرا ؟؟

چرا یکی با لبی پر از لبخند می گشاید دو چشم خویش را هر سحر؟

چرا یکی با بغض و آه شب های پر هراسِ خود را می چسباند به صبح؟

چرا یکی دلش تا ابد هم باز نمی شود و هیچ فصلی فصل دلخواهش نیست؟

به من بگو چرا ؟ 

 چه فرقیست بین پائیز تو برای دل که یک نفر عاشقانه می خرامد میانِ رنگهای آن؟

یکی بیزار می شود از باد و ابرِ آن؟

خدای من بگو ...

بگو چرا نمی شود که تا ابد همه بخندند به روی هم ، به روی زندگی ،به روی غم؟

چرا نمی شود که تا ابد همه شاد باشند دورِ هم ؟

چرا ؟ 

چقدر پر از چرا شدم!

چقدر من از خیلی از آدمهایِ تو جدا شدم ...

چرا خدا ؟؟  

خدای من ... 

به من بگو چرا در خیلی از ثانیه های زندگی بغضِ بی صدا شدم ؟؟

تو ساختی مرا !

حتم دارم تو می دانی جواب این چراها را

مگر نه ای خدای من ؟؟

پس ...

به من بگو ...

چرا ؟؟؟؟؟؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ڪـآفـــی است!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اما...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چیــــزے نیستــــْ . . . !

بوے فـَـــراموشے گرفتــہ اَم . . .  

رَنگــــِ تَنـــ ـهایے . . . دلشــِکــستــِگے . . . بُغــــض وَ خامـــ ـوشے . . .  

چیــــزے نیستــــْ . . . !

 تآریــ ـخ مَصـــرَفم گذشتـــ ـہ اَستــــْـ . . .!!

حوصله ی زمان ...

ما هیچ گاه همدیگر را به تامل نمی نگریم... 

زیرا مجال نیست! 

اینگونه است که عزیزترین کسانمان را در چشم بهم زدنی... 

به حوصله ی زمان از یاد می بریم!!

یکی ک هیچ وخ نیس!

تو یک تنه تمام یکی نبود های قصه ای ! 


 همیـن ...


این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هی...

تیک تیک ثانیه ها در گوش دقایق می خوانند و

دقایق برای ساعتها نجوا می کنند...

ساعتها، روزها را به بازی می گیرند و روزها ،ماه ها را و ماه ها سالها را !

واین چنین می شود که ایام می گذرد...!

ومن روزهای بی قراری و دلتنگیم را

باهزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم و می گویم:.

.

.  

انگار همین دیروز بود! 

چرا؟

دختری پشت یک ۱۰۰۰تومانی نوشته بود :

پدر معتادم برای همین پولی که دست شماست یک شب مرا به دست صاحب خانمان سپرد...

خدایا!

چند می گیری تا بگذاری شب اول قبر ،قبل از اینکه تو سوالی از من کنی

من از تو بپرسم... چرا؟؟!!!

لحظه کوچ ...

این روزها دچار سر گیجه‌ام! 


تلخ تر از تلخ… 


زود می رنجم ، انگار گمشده‌ام! حتی گاهی می‌ترسم . 


چه اعتراف بدی! 


شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده، دلم هوای سردی غربت دارد …

باید بسازیم!

از سخت تا ساخت...

یک "الف" فاصله هست!

باید بسازیم...

دوستان همیشه همراه!

دردهای خوبی دارم!

برای یک لحظه ام که شده...

مرا رها نمی کنند!

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مثل...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.