دنیا ، دنیای ریاضیات است!

وقتی عشق را تقسیم کردند تو خارج ِ قسمت من شدی!

دنیا ، دنیای ریاضیات است!

وقتی عشق را تقسیم کردند تو خارج ِ قسمت من شدی!

یادش بخیر!

یک... دو... سه ...
چندین و چند!

هر چقدر می شمارم خوابم نمی برد
من این ستاره های خیالی را
که از سقف اتاقم
تا بینهایت خاطرات تو جاری است

نمی خواهم!! 

......... 

یادش بخیر!
وقتی بودی
نیازی به شمردن ستاره ها نبود
اصلا یادم نیست...
ستاره ای بود یا نبود!
هر چه بود شیرین بود!
حتی بی خوابی بدون شمردن ستاره ها...!

دنیای جهنمی!

شاید
تقدیر روی پیشانیم
نوشته باشد
"همیشه فاصله ای هست"
ولی تو فقط گاهی برایم بخند
آنوقت تقدیرم را میبوسم
و کنار میگذارم...
تو که میخندی
خدا تازه میفهمد
اگر تنها عشق
اعجاز رسولانش بود
دنیای جهنمی
بهشت موعود میشد...
عشق همیشه
معجزه ای تازه دارد...
تو فقط گاهی برایم بخند!

دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست...

در زندگی برای هر آدمی
از یک روز
 
از یک جا
از یک نفر به بعد ! ...
 
دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست
...
نه روزها

نه رنگها
 
نه خیابان ها !...

چیزهایِ ساده!

گاهی وقت ها
دلت می خواهد با یکی مهربان باشی
دوستش بداری
وَ برایش چای بریزی

گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را صدا کنی
بگویی سلام،
می آیی قدم بزنیم؟

گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را ببینی
شب بروی خانه بنشینی
فکر کنی
وَ کمی هم بنویسی

گاهی وقت ها...
آدم چه چیزهایِ ساده ای را
ندارد!

هوااااار...

به تنگ آمده ام از همه چیز!

بگذارید هواری بزنم...

تقدیر!

خداوندا!

تقدیر عزیزانم را زیبا بنویس تا من جز لبخند آنها چیزی نبینم . . .

پ.ن : گردش چرخ نگردد به مراد دل کس

ای دل !

ای دل ...

آن یوسفی که به کنعانش باز گشت

استثنا بود ...

تو غمت را بخور !

مثل تو ...

من را با خیالت تنها نگذار

"اصلا" مثل تو نیست !

.

.

.


آزارم میدهد...

هرگز نفهمیدی!

گفته بودی که ما به درد هم نمی خوریم!

اما هرگز نفهمیدی...

من تو را برای درد هایم نمیخواستم...

زخم!

مـــــــــن زخمــــــــهای بی نظیری به تــن دارم
اما تــــــــو مهــــربان تــــرینشان بودی ،
عمیـــــق تــــرینشان ،
عــــزیــــــــز تـــرینشان !

بعــد از تــــ ـــو آدم ها
تنها خــــراش های کوچکی بودند بــر پوستـــــم
که هیچ کـــــــدامشان
به پای تـــــــــو نــــــرسیــدند
به قلبــــــم نـــــــرسیدند . . . !

قصه!

قصه بگو تا بخوابم...

امشب قصه آمدنت را میخواهم...

میخوانی!؟

چرا زنده ام هنوز؟

ساعت ها به این میاندیشم که چرا زنده ام هنوز؟

مگر نگفته بودم بی تو میمیرم ...

خدا یادش رفته است مرا بکشد

یا...

تو قرار است برگردی؟؟

بغض!

هر آهنگی که گوش میدهم ،  

به هر زبانی که باشد ، بغضم را میشکند . . .

نمی دانم . . .

بغضم به چند زبان زنده دنیا مسلط است !!

حســرت ...

دیــوانه میشـَـوم مـَــن !

نیستـی و مـَــن دیـــوانه میشـَـوم ...

نیستـــی و هـَـر روز َم بـی تــو میگــذرد !

هـَر روز َم در حســرت ِ تـــو

نیسـتـی و سخــت اســت مانــدَنم ...

تـو نیســتی برایـَم ...

تویــی که تمــام َم برایــت است و

بودنــَت برایــَم زنــدگی ...

وقـتی نیستـی ...

چه قـدر سخــت اسـت رفتنَـت و مانــدن ِ مـَن

 و چــه سخـت تر اسـت فاصلــه ای که میانِمــان می افتــَد ...

امــا میدانـی مــَن به دوسـت داشتـَن هایمــان ایمـــان دارم ...

می دانـم دور ِ دور هـَم که باشـی , دوستـَم خواهـی داشــت

و میـدانــی که در نبــودَت مـَن هـم دوستـَت خواهَم داشــت

و عجیـــب احساساتـــَم بارانـــــی می شــوَد وقـتی نیستـی ...

کــآش تویــی بودی که زیــر ِ باران ِ احساســَم با هــَم کمـی قـدَم بزنیـــم ...

می روَم ...

و مــَن می روَم ...

کـه بچـِشَم طعم ِ دوبـاره آغاز شدن را و

یــا تمــام شدن را ...

کــه فــارغ از تمــام ِ تـــو چنــد وقتــی را ســَر کنــَم ...

که ببینَــم میشـَود , یــادَت دیـگر پـَرسـه نزند در مـَن و

تمــآمَت فرامــوش شـود در ذهنـَم ... 

افـــسوس که ...!

برگـــم!

دارد پاییز می رسد... 

انار نیـــستم! 

که برسم به دستـــــهای تو...! 

برگـــم! 

پــر از اضطراب افــــتادن...

امید و انتظار ...

زندگی‌ همین است!
هر خاطره ، غروبی دارد...
هر غروبی ، خاطره ای...
و ما جایی‌ بینِ امید و انتظار ، چشم می‌کشیم تا روزگار مان بگذرد!
گاهی‌ هم فرق نمیکند چگونه؟؟!

فقط بگذرد ...

چه سخت است!

عجب راهِ زیبایی بود !


رویای با تو بودن ...

راهی که در آن قدم نگذاشتی

راهی که برای تو سنگ فرش شده بود

چه سخت است!

 غروب رویاها را دیدن ...

کاش بودی ...

من بودم

تو و یک عالمه حرف

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !

کاش بودی و ...

می فهمیدی وقت دلتنگی

یک آه چقدر وزن دارد...!!

میبینی؟

گاهی دست " خـــودم " را می گیرم،می برم هوا خوری

"
یــاد " تو هم که همه جا با من است

"
تنــهایــی " هم که پا به پایم میدود...

 میبینی؟
 

وقتی که نیستی هم جمعمان جمع است !

کنار پنجره ...

 امروز را به باد سپردم
 

امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
 

دانم که بامداد
 

امروز دیگری را با خود می آورد
 

تا من دوباره آن را
 

بسپارمش به باد...

ای کاش ...

برای تو...برای چشمهایت ... 

برای من...برای درد هایم...  

برای ما ...

برای اینهمه تنهایی... 

ای کاش خــــــــدا کاری کند...

دعا میکنم تا همیشه...!

نمیخواهم ازآن من باشی ...
یا سهمی از روزگارمن باشی ...
وقتی بودنت طعم خوشبختی ست!
دعا میکنم تا همیشه...فقط همین باشی ...!

دست تو...!

زمان دست توست

زمین دست توست

دنیا متلاشی می شود

وقتی دست روی دست می گذاری ...!

بی صدا ...

این شب ها

منم و قانون مرد بودن

که باید بی صدا دفن کنم

بغض های گلوگیرم را ...!

قرارمان باران ...

هی پاییز!


  ابرهایت را زودتر بفرست ...!


  شستن این گرد غم از دل من


  چند پاییز باران میخواهد ...



  قرارمان باران ...


  هر جا که هستی با تو هستم ...


  زیر چتر اسمان ...

دردناکه!

سخت نه ...


  دردناکه....


  از بی کسی حرفهات رو به خودت بزنی.....!

میخواهمتـــــ ...

میخواهمتــــــــــــــــــــ

ولــــی


دوری


خیلی خیلی دور

نه دستم به دستانـــــــت میرسد

نه چشمانم به نگاهتــــــــــــــــــ !

وای ... !

شاید همین خوب است

انقدر آهسته وآرام ‌،ذره ذره

کم شوم!!!

تا مبادا دل کسی بلرزد و بگوید :

وای ...  اینجا منی بود

که دیگر نیست !

حس خوب...

خیلی وقته حواسم به زندگی نبود
نمیدونم از کی  گمش کرده بودم!
اما از وقتی تو اومدی
زندگیم دوباره پیدا شد...

حالا با تو این حس تکراری 
این عادت وترس طولانی رو
دوست دارم
حالا حس خوبی دارم
وقتی صدات تو نفسهام میپیچه
وقتی میبینم فقط باتو ارومم
دوباره طعم عشق میگیرم 

حالا دیگه حواسم فقط  به نگاهته
شاید دلم بتونه بهت ارامش بده
شاید این لحظه ها هرگزدوباره تکرار نشن
اگه فقط همین لحظه ست
میخوام همین لحظه رو باشم
تا فردا تو حسرت امروزش نباشم


چه فرقی داره از ترس بی تو موندم
امروزم بی تو باشم
اگه فقط همین لحظه ست
میخوام همینم با تو باشم ...!

 

اشتباه...

شاید روزی ...


   دوباره در گذر زمان به یکدیگر برسیم!


  آنروز من اشتباه

گذشته را تکرار نخواهم کرد !


  تو را از دست نخـــواهم داد!!!

باورکرددنی نیس؟!!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یعنی میشه ... ؟؟؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من برای تو باشم تو برای من تنها!

آرزوی من این است

که دو روز طولانی در کنار توباشم فارغ ازپشیمانی

آرزوی من این است یا شوی فراموشم

یامثل غم هر شب گیرمت در آغوشم

آرزوی من این است که تو مثل یک سایه

سرپناه من باشی لحظه تر گریه

آرزوی من این است نرم و عاشق و ساده

همسفرشوی با من در سکوت یک جاده

آرزوی من این است هستی تو من باشم

لحظه های هوشیاری مستی تو من باشم

آرزوی من این است تو غزال من باشی

تک ستاره روشن در خیال من باشی

آرزوی من این است در شبی پر از رویا

پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریا

آرزوی من این است از سفر نگویی تو

تو هم آرزویی کن اوج آرزویی تو

آرزوی من این است مثل لیلی و مجنون

پیروی کنیم از عشق این جنون بی قانون

آرزوی من این است زیر سقف این دنیا

من برای تو باشم تو برای من تنها

غمگین دیدارم ...

ببین غمگین

ببین دلتنگ دیدارم...

ببین

خوابم نمی آید،

بیدارم...

نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:

تورا بیش از همه کس دوست میدارم

کاش یه روزی ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این روزها ...

خدایا! 
از تجربه تنهائیت برایم بگو
این روزها سر تا پا گوشم...

عصر پاییز...

در ایستگاهی خالی از تو
من مانده ام
چون برگ تنهایی
بر شاخه ای در عصر پاییز
با فکرهای خسته و سرد و غم انگیز . . .

گم شـــــــدم ... !

شبـــــــیه مه شده بـــــــــودی
نه میــــــــشد در آغوشت گرفــــــت
و نه آنســـــــــــوی تو را دیـــــــد
تنـــــــــــــها میشد در تـــــو گم شد
که شـــــــدم ...

اگر میفهمیدی...!

شاید آرام تر میشدم  

فقط و فقط...

اگر میفهمیدی

شعرهایم به همین راحتی که می خوانی نوشته نشده اند...!

آخرین تصویر...

همیشه آخرین تصویرم از تو

غرق باران است ...

مجنون کیست؟

مجنون

همیشه مرد نیست

گاهی

مجنون

دخترکی تنهاست

که زمانی لیلی کسی بود ...!

اصلی که آموختم ...

آموخته‌ام که وابسته نباید شد

نه به هیچ کسی‌ و نه به هیچ رابطه ای

این نشدنی ‌‌ترین اصلی‌ بود که آموختم ...

لعنت ...

من انتظار تو را می کِشم؛

تو مرا از انتظارت می کُشی؟

لعنت بر هر چه فتحه و ضمه و کسره ...

گفتگوی هر شب آیینه و من ...

 بی حوصله

بی اعتنا به خواب

 بی حرفی از ترانه  و 

  بی میل نان و آب !

این گفتگوی هر شب آیینه و من است...

اتفاق...

بگذار هرچه نمی خواهند بگوئیم

بگذار هرچه نمی خواهیم بگویند

   باران که بیاید  

 از دست چترها

  کاری بر نمی آید

    ما اتفاقی هستیم  

   که افتاده ایم...!

شاید...

شاید روزی

من و تو در آغوش هم

به این روزهای جدایی بخندیم . . . !

چه تلخ است...!

«هست» را اگر قدر ندانی، «بود» می شود

و چه تلخ است، «هست» کسی، «بود» شود ...

در حد یک نقطه ...!

دل...

این کلمه ی بی نقطه

گاهی تنگ می شود

در حد یک نقطه ...!