-
هرچند کنار هم نباشیم!
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 14:05
اسمش را می گذاریم دوست مجازی! اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته ... خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد! وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش ... وقتی در صحبت هایم به عنوانِ دوست یاد می شود! مطمئن می شوم که حقیقیست ... هرچند کنار هم نباشیم! هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم، من برایش...
-
خیلی حـــــــرف است...
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 13:56
بــــــاور کن! خیلی حـــــــرف است... وفـــــــــادار دســـــــــت هایی باشی که یکبار هم لمســـــــشان نکرده ای …!!!!
-
تفاوت!!
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 13:54
چه تفاوت عمیقیست بین تـــنـــهـــایـــی قبل از نبودنت و... تـــنـــهـــایـــی بعد از نبودنت !!!
-
دنیای من...
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 12:56
باد،، یاد تورا پاییز،، بوی تورا سنگ،، قلب تورا رعد،، اخم تورا رویا،، حس تورا و باران،، نام تورا برایم زنده می کند حالا فهمیدی چرا... تمام دنیای منی؟
-
تو را می جویم !
شنبه 1 مهرماه سال 1391 13:39
-
اما ... !
شنبه 1 مهرماه سال 1391 13:36
جدایی به روز آدم چیزی نمی آورد ... به شب آدم، اما ... !
-
پر از خالی!
شنبه 1 مهرماه سال 1391 13:35
یه دریا اشـــــــــــــــک برای ریختن دارم… یه دل گرفته… یه زندگی پر از خالی… من سرشارم از تنــهایـــــــــی…
-
با تمامـ وجود ...
شنبه 1 مهرماه سال 1391 13:33
خدایا . . . سیب که شیرین است تو بگو، زهر! هرچه که باشد . . . بیار،با تمامـ وجود ﻣﮯ بلعمـ . . . تو فقط مرا از این دنیا بنداز بیرون . . .!
-
هر طور می خواهی ...
شنبه 1 مهرماه سال 1391 13:32
از آن جمــــــــــــــــله هایی ام که انتهایش سه نقطه می خواهد ... حال هر طور می خواهی تفسیـــــرم کــــــــــــــن !
-
به شرط اینکه ...
شنبه 1 مهرماه سال 1391 13:31
آنقدر با تنهایی انس گرفتم که دیگر زبانش را می فهمم ! و فهمیدم … تنهایی هم می تواند عشق خوبی باشد به شرط اینکه درکش کنم ...
-
یـــک ...!
شنبه 1 مهرماه سال 1391 13:30
هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی ... یـــک نقطـــــه... یـــک لبخنـــــد... یـــک نگــــــــاه... یـک عطر آشنـا... یــک صــــــــدا... یــک یـــــــــــاد... از درون داغونـــت می کــــند! هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی...!
-
به همین سادگی!!
شنبه 1 مهرماه سال 1391 13:29
زندگی ساده است ... به سادگی ِ نبودن ِ تو ! و به سادگی شکستن ِ من ... !
-
نـمـیـدانـم...
شنبه 1 مهرماه سال 1391 13:28
آنـقـدر دلـم از رفـتـنـت بـــــد شکـسـت کـه نـمـیـدانـم وقـتـی بـیـایـی، کـدام تـکـه اش خـوشـحـال خـواهـد شـد!
-
کمـــک ...
شنبه 1 مهرماه سال 1391 13:26
در تنهایی خود فرو میروم ، غرق میشوم ... نجات غریق تنهاییِ من تو هستی ، کمـــک !!
-
یادش بخیر!
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 14:33
یک... دو... سه ... چندین و چند! هر چقدر می شمارم خوابم نمی برد من این ستاره های خیالی را که از سقف اتاقم تا بینهایت خاطرات تو جاری است نمی خواهم!! ......... یادش بخیر! وقتی بودی نیازی به شمردن ستاره ها نبود اصلا یادم نیست... ستاره ای بود یا نبود! هر چه بود شیرین بود! حتی بی خوابی بدون شمردن ستاره ها...!
-
دنیای جهنمی!
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 14:29
شاید تقدیر روی پیشانیم نوشته باشد "همیشه فاصله ای هست" ولی تو فقط گاهی برایم بخند آنوقت تقدیرم را میبوسم و کنار میگذارم... تو که میخندی خدا تازه میفهمد اگر تنها عشق اعجاز رسولانش بود دنیای جهنمی بهشت موعود میشد... عشق همیشه معجزه ای تازه دارد... تو فقط گاهی برایم بخند!
-
دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست...
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 14:26
در زندگی برای هر آدمی از یک روز از یک جا از یک نفر به بعد ! ... دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست ... نه روزها نه رنگها نه خیابان ها !...
-
چیزهایِ ساده!
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 14:21
گاهی وقت ها دلت می خواهد با یکی مهربان باشی دوستش بداری وَ برایش چای بریزی گاهی وقت ها دلت می خواهد یکی را صدا کنی بگویی سلام، می آیی قدم بزنیم؟ گاهی وقت ها دلت می خواهد یکی را ببینی شب بروی خانه بنشینی فکر کنی وَ کمی هم بنویسی گاهی وقت ها... آدم چه چیزهایِ ساده ای را ندارد!
-
هوااااار...
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 14:18
به تنگ آمده ام از همه چیز! بگذارید هواری بزنم...
-
تقدیر!
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 14:18
خداوندا! تقدیر عزیزانم را زیبا بنویس تا من جز لبخند آنها چیزی نبینم . . . پ.ن : گردش چرخ نگردد به مراد دل کس
-
ای دل !
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 20:27
ای دل ... آن یوسفی که به کنعانش باز گشت استثنا بود ... تو غمت را بخور !
-
مثل تو ...
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 20:25
من را با خیالت تنها نگذار "اصلا" مثل تو نیست ! . . . آزارم میدهد...
-
هرگز نفهمیدی!
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 20:24
گفته بودی که ما به درد هم نمی خوریم! اما هرگز نفهمیدی... من تو را برای درد هایم نمیخواستم...
-
زخم!
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 20:23
مـــــــــن زخمــــــــهای بی نظیری به تــن دارم اما تــــــــو مهــــربان تــــرینشان بودی ، عمیـــــق تــــرینشان ، عــــزیــــــــز تـــرینشان ! بعــد از تــــ ـــو آدم ها تنها خــــراش های کوچکی بودند بــر پوستـــــم که هیچ کـــــــدامشان به پای تـــــــــو نــــــرسیــدند به قلبــــــم نـــــــرسیدند . . . !
-
قصه!
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 20:21
قصه بگو تا بخوابم ... امشب قصه آمدنت را میخواهم ... میخوانی!؟
-
چرا زنده ام هنوز؟
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 20:20
ساعت ها به این میاندیشم که چرا زنده ام هنوز؟ مگر نگفته بودم بی تو میمیرم ... خدا یادش رفته است مرا بکشد یا... تو قرار است برگردی؟؟
-
بغض!
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 20:18
هر آهنگی که گوش میدهم ، به هر زبانی که باشد ، بغضم را میشکند . . . نمی دانم . . . بغضم به چند زبان زنده دنیا مسلط است !!
-
حســرت ...
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 01:07
دیــوانه میشـَـوم مـَــن ! نیستـی و مـَــن دیـــوانه میشـَـوم ... نیستـــی و هـَـر روز َم بـی تــو میگــذرد ! هـَر روز َم در حســرت ِ تـــو نیسـتـی و سخــت اســت مانــدَنم ... تـو نیســتی برایـَم ... تویــی که تمــام َم برایــت است و بودنــَت برایــَم زنــدگی ...
-
وقـتی نیستـی ...
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 01:03
چه قـدر سخــت اسـت رفتنَـت و مانــدن ِ مـَن و چــه سخـت تر اسـت فاصلــه ای که میانِمــان می افتــَد ... امــا میدانـی مــَن به دوسـت داشتـَن هایمــان ایمـــان دارم ... می دانـم دور ِ دور هـَم که باشـی , دوستـَم خواهـی داشــت و میـدانــی که در نبــودَت مـَن هـم دوستـَت خواهَم داشــت و عجیـــب احساساتـــَم بارانـــــی...
-
می روَم ...
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 01:00
و مــَن می روَم ... کـه بچـِشَم طعم ِ دوبـاره آغاز شدن را و یــا تمــام شدن را ... کــه فــارغ از تمــام ِ تـــو چنــد وقتــی را ســَر کنــَم ... که ببینَــم میشـَود , یــادَت دیـگر پـَرسـه نزند در مـَن و تمــآمَت فرامــوش شـود در ذهنـَم ... افـــسوس که ...!