خدایا!
از تجربه تنهائیت برایم بگو
این روزها سر تا پا گوشم...
دارد پاییز می رسد...
انار نیـــستم!
که برسم به دستـــــهای تو...!
برگـــم!
پــر از اضطراب افــــتادن...
زندگی همین است!
هر خاطره ، غروبی دارد...
هر غروبی ، خاطره ای...
و ما جایی بینِ امید و انتظار ، چشم میکشیم تا روزگار مان بگذرد!
گاهی هم فرق نمیکند چگونه؟؟!
فقط بگذرد ...
عجب راهِ زیبایی بود !
من بودم
تو و یک عالمه حرف
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !
کاش بودی و ...
می فهمیدی وقت دلتنگی
یک آه چقدر وزن دارد...!!
گاهی دست " خـــودم " را می گیرم،می برم هوا خوری
" یــاد " تو هم که همه جا با من است
" تنــهایــی " هم که پا به پایم میدود...
میبینی؟
وقتی که نیستی هم جمعمان جمع است !
امروز را به باد سپردم
امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
دانم که بامداد
امروز دیگری را با خود می آورد
تا من دوباره آن را
بسپارمش به باد...
برای تو...برای چشمهایت ...
برای من...برای درد هایم...
برای ما ...
برای اینهمه تنهایی...
ای کاش خــــــــدا کاری کند...
زمان دست توست
زمین دست توست
دنیا متلاشی می شود
وقتی دست روی دست می گذاری ...!
این شب ها
منم و قانون مرد بودن
که باید بی صدا دفن کنم
بغض های گلوگیرم را ...!
هی پاییز!
ابرهایت را زودتر بفرست ...!
شستن این گرد غم از دل من
چند پاییز باران میخواهد ...
قرارمان باران ...
هر جا که هستی با تو هستم ...
زیر چتر اسمان ...
سخت نه ...
دردناکه....
از بی کسی حرفهات رو به خودت بزنی.....!
میخواهمتــــــــــــــــــــ…
ولــــی…
دوری…
خیلی خیلی دور
نه دستم به دستانـــــــت میرسد
نه چشمانم به نگاهتــــــــــــــــــ !
شاید همین خوب است
انقدر آهسته وآرام ،ذره ذره
کم شوم!!!
تا مبادا دل کسی بلرزد و بگوید :
وای ... اینجا منی بود
که دیگر نیست !
خیلی وقته حواسم به زندگی نبود
نمیدونم از کی گمش کرده بودم!
اما از وقتی تو اومدی
زندگیم دوباره پیدا شد...
حالا با تو این حس تکراری
این عادت وترس طولانی رو دوست دارم
حالا حس خوبی دارم
وقتی صدات تو نفسهام میپیچه
وقتی میبینم فقط باتو ارومم
دوباره طعم عشق میگیرم
حالا دیگه حواسم فقط به نگاهته
شاید دلم بتونه بهت ارامش بده
شاید این لحظه ها هرگزدوباره تکرار نشن
اگه فقط همین لحظه ست
میخوام همین لحظه رو باشم
تا فردا تو حسرت امروزش نباشم
چه فرقی داره از ترس بی تو موندم
امروزم بی تو باشم
اگه فقط همین لحظه ست
میخوام همینم با تو باشم ...!
شاید روزی ...
دوباره در گذر زمان به یکدیگر برسیم!
آنروز من اشتباه
گذشته را تکرار نخواهم کرد !
تو را از دست نخـــواهم داد!!!
آرزوی من این است
که دو روز طولانی در کنار توباشم فارغ ازپشیمانی
آرزوی من این است یا شوی فراموشم
یامثل غم هر شب گیرمت در آغوشم
آرزوی من این است که تو مثل یک سایه
سرپناه من باشی لحظه تر گریه
آرزوی من این است نرم و عاشق و ساده
همسفرشوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من این است هستی تو من باشم
لحظه های هوشیاری مستی تو من باشم
آرزوی من این است تو غزال من باشی
تک ستاره روشن در خیال من باشی
آرزوی من این است در شبی پر از رویا
پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریا
آرزوی من این است از سفر نگویی تو
تو هم آرزویی کن اوج آرزویی تو
آرزوی من این است مثل لیلی و مجنون
پیروی کنیم از عشق این جنون بی قانون
آرزوی من این است زیر سقف این دنیا
من برای تو باشم تو برای من تنها
خدایا!
از تجربه تنهائیت برایم بگو
این روزها سر تا پا گوشم...
در ایستگاهی خالی از تو
من مانده ام
چون برگ تنهایی
بر شاخه ای در عصر پاییز
با فکرهای خسته و سرد و غم انگیز . . .
شبـــــــیه مه شده بـــــــــودی
نه میــــــــشد در آغوشت گرفــــــت
و نه آنســـــــــــوی تو را دیـــــــد
تنـــــــــــــها میشد در تـــــو گم شد
که شـــــــدم ...
شاید آرام تر میشدم
فقط و فقط...
اگر میفهمیدی
شعرهایم به همین راحتی که می خوانی نوشته نشده اند...!
آموختهام که وابسته نباید شد
نه به هیچ کسی و نه به هیچ رابطه ای
این نشدنی ترین اصلی بود که آموختم ...
بی حوصله
بی اعتنا به خواب
بی حرفی از ترانه و
بی میل نان و آب !
این گفتگوی هر شب آیینه و من است...
بگذار هرچه نمی خواهند بگوئیم
بگذار هرچه نمی خواهیم بگویند
باران که بیاید
از دست چترها
کاری بر نمی آید
ما اتفاقی هستیم
که افتاده ایم...!
شاید روزی
من و تو در آغوش هم
به این روزهای جدایی بخندیم . . . !
قحطی عشق می آید...
هفت سال ؟؟
نه ...!
هفتصد سال!!!
در قلبم ذخیره و پنهانت می کنم
بگو کنعانیان رامنتظر نباشند
تقسیم شدنی نیستی
حتی اگر یعقوب بیاید !!
تو چه با صلابَت حکم می دهی که
حواسَت را جمع کن
و مَن می مانم
که چگونه جمعش کنم
وقتی تمامَش پیشِ توست ...!
گاهی آنقدر دلم از زندگی سیر می شود
که می خواهم تا سقف آسمان پرواز کنم
و رویش دراز بکشم، آرام و آسوده
مثل ماهی حوضمان که چند روزی است روی آب است ...
تــنهایــی یعنی :
ذهنت پــر از دیگری ، خــالی از دیگران است ...
اما کنارت خــالی از دیگری ، پــر از دیگران است !!
دنیا را بد
ساخته اند! کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی
دارد کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی
داری اما کسی که
تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی
رسند و این رنج
است ...
من به اندازه یک آسمان دلم
گرفته!
میخواهم گریه کنم
میخواهم فریاد بزنم...
کاش میتوانستم خودم را از
خود بیچاره ام بگیرم
کاش میتوانستم نباشم
بمیرم!
کاش میتوانستم خود را از
این شب طولانی رویاها برهانم
کاش میتوانستم خاموش شوم
فنا شوم
محو
شوم...
من از این روزگار خسته شده ام
از این لحظه هایی که حال مرا نمی فهمند
و کند می گذرند بیزارم
من از تمام شایدها و بایدها متنفرم . .
.!